سر ی سفره نمیشنم باهاش جامم اوردم تو اتاق خیلی دلم ازش گرفته این وسط میگم کاش بچه نمیاوردم حالم خوب نیس
شما هم بوده تو بارداری چند وقت حرف نزنین باهم؟
اونم انگار ک من رستورانم فقط میاد غذاشو میخوره و میزنه بیرون پیش مادرش و خونه داداشش ک من از زنداداشش متنفرم حتی توی تاپیکای چند سال پیشمم هس خیلی اذیت میکرد منو
من خیلی بد اخلاق شدم .منع رابطه ام هستیم.سرش داد میزنم هر چی میگم چیزی نمیگنه چون واقعا بدجور هورمانام قاطی شده
عزیزم زندگیت و گرم کن، بخاطر خودت
اینجوری فقططط خودتو اذیت میکنی و بیشتر از هم دور میشید
مردا خیلی رفتاراشون بچگونس واقعاََ
ولی چاره چیه؟! 😞
جاتم نباید جدا میکردی
باهاش حرف بزن
دقیقا همیشه هم من مقصرم قبلا شاغل بودم میزدم بیرون شاد بودم کمتر فک میکردم الان استراحت مطلقم اینم ک انگار دشمن خونیشم افسرده شدم دیشب تا صب خواب دیدم مار توی تختمه و کابوسای لعنتی همش فکر خیانتا و اینا ب ذهنم میاد خیلیم میره خونه جاریم
جاریمم یه جوری نشون میده ک شوهرم براش میمیره من همش غصه میخورم خونشون ی شهر دیگ بود شانس من اومدن اینجا
