سلام عزیزم.مهم ترینش این بود ک اومدم ب خودم فکر کردم ب کارهای غلط خودم ب اشتباهاتم و ظلم هایی در حق خودم کردم بخاطر بی فکری مثل لباس ارزون خریدن دلم نمیخواست بخرم خودم واقعیم شیک پسندم و با سلیقه میومدم چیزا بنجول فقط بخاطر پولش میخریدم ک باعث خشمم میشد و من نمیدونستم ی وقتایی خودمم ک باعث خشمم ما همیشه فکر میکنیم دیگران مقصرهستن خب اومدم گفتم وقتی پولش هست شوهرمم ادمی نیست ک گیر بده پس چرا نخرم و خودم خوشحال بشم..این ی گزیینه ش رفته رفته یاد گرفتم چ جاهایی سکوت کنم چ جاهایی حرف بزنم ک این خییییلی زمان برد...من از اون ادما هستم ک گوینده هستم شنونده خوبی نیستم ک اینم باعث شده بود همسرم حتی نخواد هم صحبت بشه زنی بودم ک از همه چیز حرف میزدم از گرونی از ادما از لباس از بچه ها حرفا چرت چاله میدونی اومدم نشستم کتاب خوندم کمی اطلاعات عمومیم رو بردم بالا شنونده شدم تا همسرم سوالی ازم نمیپرسید من حرف نمیزدم ن ب معنای قهرررر ح هیچ حرف نزنم کم کم سکوت من حرف چرت نزدن من اونو میکشوند سمت من تا حرف بزنه باهام