وقتی میدیدم پسری بهم محبت میکنه زود وابستش میشدم
در کمترین زمان ممکن
جوری که وقتی مثلا دو روز نبود من بدن درد میکشیدم از حجم این وابستگی هر چقدر بگم کم بود
گریه میکردم در حد مرگ
شاید فقط یه دوست دارم دروغین بودا
ولی چون نه پدری بهم تاحالا گفته بود اینو نه مادرم
من عاشق همین حرف میشدم
راستش بچه ها مامانم تاحالا بغلم نکرده
بابام بغلم نکرده
بچه تر که بودم
یا همین چندوقتا
کلا هر وقت بابام منو میگرفت زیر باد کتکاش خسته که میشد ولم میکرد مامانم میومد بالاسرم
بغلم نکرد یبار بوسم نمیکرد یبار. فقط میومد میگفت حقت بود
مامان چرا یبار بهم محبت نکردی
بارها بهش گفتما
گفتم تو رو خدا بغلم کن بهم محبت کن انقدر تحقیرم نکن
ولی گوش نداد
دیدم فایده نداره گفتم خب باشه تحقیرم کن ولی نه پیش بقیه
وقتی کتک میخورم نرو به همه بگو
میخوای پشت سرم حرف بزنی باشه بزن
ولی وقتی من هستم نکن
جلوی خودم تلفن و برندار نگو ازش بدم میاد
بزار خودم الکی فکر کنم منو دوست داری
یبار گفتم هیچ کاری برام تکردی بهم محبت نکردی. گفت پس این همه لباس گروون. لوازم گروون چیه
ولی من هیچوقت اینا رو نمیخواستم
من فقط محبت میخواستم