چند ماه بودیم اول خودم کراش زدم ولی اون میگفت نه بلاخره هرجوری بود اوکی شدیم کلی خاطره کلی باهم بودن یکی دوبار گفت تموم کنیم ک من گفتم نه بزار ی کم دور بشیم بیشتر فک کنیم ی روزی رو به عنوان روز موعود بزاریم و تصمیم بگیریم ک باهم بمونیم یا نه ؛ باهم اوکی بودیم این چند مدت یهو دیشب ناگهانی گفت امشب بیا ببینمت و حرف بزنیم امروز روز موعوده گفتم میخای تموم کنی ؟؟ گفت اینجوری نگو حالا صحبت میکنیم گفتم من دیگ صحبتی ندارم من خستم هب اصرار کردم و تو نخاسی دیدار موعود هم چیزی رو تغییر نمیده وقتی دلت اینجا نیس برو همونجایی ک دلته و قطع کردم
حالا میگم کاش میرفتم باهاش صحبت میکردم ی کم تند رفتم ولی بازم چیزی تغییر نمیکرد نمیدونم 😔😭