مامان من از بچگی منو دوست نداشت
همیشه اینو حس کردم
اگر برام کاری میکنه برای حرف مردم و عذاب وجدان و احساس وظیفه ست
واقعا دوستم نداره
خیلی جاها فهمیدم اینو
خیلی جاها شکستم بخاطرش اما هنوز سر نشدم
همیشه سعی میکنه منو جلو بقیه خراب کنه
رابطه م رو با بقیه افراد خانواده خراب کنه
ازم جلو بابام و بقیه بد میگه
اخیرا هم داره سعی میکنه خواهرمو ازم متنفر کنه
با خواهرم و برادرم بهم قول دادیم هرچی شد دست از هم نکشیم ولی من هنوز سر نشدم ، هربار دردم میگیره، هربار قایمکی از کاراش اشک میریزم
فکر کن سی ساله داره منو ازار میده، خرابم میکنه، تحقیرم میکنه ، از بقیه جدام میکنه و من عین سی سال دارم روانمو تمام توانمو میزارم که به بقیه وصل بشم، خوب باشم، خوب بودنمو بقیه باور کنن، گول حرفاشو نخورن