قصه ی منو پسرم و مسیر پر پیچ و خمی که برای رسیدن به هم طی کردیم، اینجا هست. اما بعدشم الان باید بنویسم:
سال ۱۴۰۲ پسر قشنگم ۱ ساله شد و دیماه من یکی از اعضای خوانواده مو از دست دادم و ... جگرم سوخت. روزای بعد از اون اتفاق، اصلا حال خوشی نداستم و طبیعتا رابطه ی جنسیم خیلی کم و به ندرت بود. ولی بعد از ۳ ماه پریودم عقب افتاد. فکر کردم به خاطر وضعیت روحی و قرصای اعصابه. بی بی چک زدم و مثبت شد. با توجه به مشکل آنزیمی که باعث سقط میشد، دکترم برام آسپرین و آمپول نوشت تا مثل بارداری قبلی تا زمان زایمان بزنم. نزدم. این بچه رو اصلا نمی خواستم. داروهامو مصرف نکردم. استراحت نکردم. پسرم همه ش بغلم بود. یه بار با ماشین تصادف کردم. دو بار از پله ها افتادم و ... .
خلاصه یه سرتق پرروئه ۳ ماهه الان کنارم خوابیده. هیچوقت فکر نمی کردم با سابقه ی ۷ سال ناباروی و یه دونه لوله، بارداری ناخواسته رو تجربه کنم. تمام