تازه چند ماهه ازدواج کردم رفتم خونم از اینکه قراره مریضی درد و تو سختیا و مشکلات ورفتار و .... تنها باشم از اینکه دیگه مامانم نیست و خودمم و خودم شما هم اولش همینطوری بودین؟
پس همسرت چیکارس
کجاست مادرت
عزیزم‌چ.مریضی‌قراره بگیری غیراز سرماخوردگی؟ یا خدایی‌نکرده‌مریضم‌بشی‌میری دکتر..سختیا هم تو‌موقعیتش‌قوی نشون میدی‌نگران‌نباش
چرا نباشن خانواده ات،تازه به جز خانواده ات یکی دیگه هم وخانواده اش هم نگرانت میشن
یه ذره🤏مثبت نگاه کن عزیزم
برو بابا پس جای من بودی ک پنج ساله دارم تنها زنذگی می کنم.. تازه چندماهه نامزد کردم اون طفلکم مث خودم تنهاس پدرمادر نداره
یکی از قانون زندگی میگه لذت بردن از روزهای خوب عاقلی پیش رفتن و صبر کردن در روزهای بدهست ارامش رسیدن ها ولحظات خوب زمان می‌برن و بردن و سختی هاش داره داشته وشما همه اینا پشت سرگذاشتین به درک هاش رسیدین پس نفس بکشین و رها کنید خودتون چرا کهه امپراطوریها یک روزه ساخته نشدن ونمیشن شما خانما هم یک امپراطورقوی هستین
بابای من از ۱۳سالگی نه مادر داشته نه پدر
نه من کلی خوشحال بودم مستقل شدم رفتم خونه خودم هر وقت بخوام بیدار میشم بخوام می‌خوابم هر چی بخوام درست میکنم و دوستام و دعوت کردم خونه ام
اصلا حس آزادی داشتم الآنم از این استقلال خیلی خوشحالم
مشخصه مادر خوبی داشتی که هر وقت لازمش داشتی پیشت بوده .انشالله که هزار ساله بشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
