سلام دوستان
راستش من وقتی ۱۷.۱۸ سالم بود مامانم از داخل خونمون عروسک جادو پیدا کرده بود برد پیش ی آقایی و باطلش کرد ولی من همیشه تو کارام گره بود چیزی که بقیه راحت بهش میرسیدن من باید براش میدوییدم روابطمم با آدما این شکلی که تا به ی نفر نزدیک میشدم از من دور میشد حتی برای ازدواجم یا از کسی خوشم نمیاد یا خوشم میاد و میخواد جدی شه خراب میشه الان ۲۶ سالمه واقعا خسته شدم همیشه افسردم هیچی یادم نمیمونه از خونمون بدم میاد همش دلم میخواد گریه کنم گاهی لباسام قیچی میشه حتی کبودی بی دلیلم میبینم بگید چیکار کتم آدم معتمد نمیشناسم از طرفیم من از این چیزا میترسم تا حالا چندبار شنیدم که بستگی دارم
نمیدونم کار کدوم آدم حسود و بیکاریه ولی امیدوارم خدا ازش نگذره