ما۳تا داماد داریم یکی از یکی نخاله تر
ماخودمون ی بابای پولدار داریم اما خسیسه خدایی ولی بازم تو امکانات شهری خوب بزرگ شدیم
حالا هرچی عقب افتاده هست مادرم مارو مجبور میکنه بااونا ازدواج کنیم. راستش خواستگار درست درمون هم نداریم چون مادرم باهرچی عقب افتاده هست رفت وآمد میکنه
مثلا با اجبار من وخواهر کوچیکمو دادب ی پسر هایی ک سوادشون زیر دیپلم ی دونه ک سیکلشم نگرفته بخدا زشتن هر۳تاشون واول زندگی بشدت فقیر
فک کن ما میسوزسم تا طزف وضعش خوب بشه
ی خواستگار میاد مامانم دیونه میشه ک آره برو وتوچ بخواهی چ نخواهی مجبورت میکنه ازدواج کنی
خواهر کوچیکمو ک داد ب یه عوصی عصبی جادوگر
اونم خواهرمو برده داهات وحتی نمیزاره خواهرم بره بیرون
ابجیم شده پوست استخون
چرا حرفشم اینه انتخاب خود پسره هست
پسر سیریش بشه من اینو میخوام میده دخترشو
بهونشم اینه ک من انتخاب پدرت نبودم بدبخت شدمشما نشید
چقدر آرزو داشتم بای آدمی ک شغل درست داشته باشه تحصیلات بالا داشته باشه ازدواج کنم
هرچند ک شوهرم گذاشت درسمو بخونم
اما ازاخلاق چرت شوهرم متنفرم
بقبه چقدر خوشبختن با سطح بالا تر از خودشون ازدواج میکنن