من سریع یاد گرفتم.گواهی اومد.بعد یازده روز از تهران رفتم کرمانشاه.ماشین صفر و خشک.آقامون گفت چای سرد شد.سریع زدم خاکی.وای ارتفاع آسفالت چهل سانت بود.شانس آوردم.چپ نکردیم.رسیدم گردنه اسد آباد ماشین داشت میرفت دره.با خون سردی گفتم مربی در باره این موقع چی گفت.آها باید سرعت کم کنم.میخواستم دنده عوض کنم.زورم نمیرسید.آقامون دنده عوض میکرد.وسط جاده خاموش کردم.رفتیم رستوران.یه آقایی گفت ماشین شماست؟گفتم آره.گفت برو خاکی پارک کن.الان میزنن.از فرعی بدون نگاه کردن اومدم اصلی.یه پراید با سرعت صدو چهل اومد.معجزه ای از کنارم رد شد.بیچاره راننده قلبش گرفت رفت خاکی ایستاد.....