من شاغلم و از نظر مالی هم مشکلی ندارم. راستش شوهرم ادم خوبیه ولی مشکل ما خونواده اش هستند. توی این مدت هیچ کمکی بهمون نکردند. وضع مالیشون هم خوبه. شوهرم ادم ارومی هست و همش میگفت خدا باید به خودمون بده. من انتظاری ندارم. اوایل زندگی که تازه شاغل شده بودیم خیلی اذیت شدیم. همه چیز رو خودمون ساختیم ولی پوستمون کنده شد. الان خداروشکر وضعمون خوب شده. تازه اونا هر معامله ای میخواستند بکنند از ما پول قرض میکردند. دیر پس میدادن. ضرر بهمون میزدند ولی چیزی نمیگفتیم. قدردان هم نبودند. وظیفه میدونستند. برادرشوهرم که ازدواج کرد براش همه کار کردند. 4 تا مراسم مفصل و ماه عسل خارج از کشور. با اینکه برادرشوهرم و زنش هر دو بیکارند. ولی حتی ماشین و خونه و وسایل هم براش گرفتند و میگفتند بهترین عروسمونه. البته از برادرشوهرم هم میترسند. من خیلی حرصم گرفت. هنوز به شوهرم فقط مواقعی که کمک میخوان زنگ میزنند. با شوهرم دعوام شد. گفتم یا قید این خانواده رو میزنی که توی روزهای سخت کنارمون نبودند و هیچ کاری برامون نکردند و فقط انتظار پول دارند از ما. ولی برای برادرت همه کار کردند. مگه تو پسرشون نبودی. زنگ زدم به خواهر شوهر و مادرشوهرم. حسابی به خدمتشون رسیدم. چون علاوه بر اینکه برامون کاری نکردند دائما به ما بی محلی هم میکردند و پشت سرم هم حرف زده بودند. خیلی ازارم دادند و من هم تلافی کردم. بهشون گفتم شما اگر مادر و خواهر بودید که بین این دو تا برادر اینقدر فرق نمیذاشتید. دست از سرمون بردارید و دیگه بهمون زنگ هم نزنید. ازتون متنفریم. به شوهرم هم گفتم یا من یا خانواده ات. خودمم برای طلاق اماده کردم. الان هم اومدم قهر. میشه از زندگی بعد طلاق بهم بگید؟