از درک نشدناش
یه تنه بارهاشو به دوش کشیدناش
یه تنه بچه رو تربیت کردن
شوخیای مسخره و بی ادبی های تو جمع رو از سر گذروندن
از فاصله گرفتن و فاصله گرفتن و حس عمیق تنهایی و پودر شدن تو بیست و چهار سالگی
از تاچ شدن ببزارم
زمانی که نوعروس بودم اشک ها ریختم که سرد بود و خوب نشد
الان ماهی یبارم از خودم بیزار میشم تاچم کنه
از این که اشیونه طفلم رو ویران کنم بیزارم
از همه چی بیزارم
از زندگی حالم بهم میخوره
یه حس اوج کثافت دارم انگار تو وجودم کپک زده