ما تو یه ساختمون نیستیم ولی تو یه کوچه ایم هم من هم جاریم هم مادرشوهرم والا نه کسی اذیت میکنه نه دخالت یبار یکی ندیدم بیا خونم همه ما میریم خونه مادرشوهرم و تمام
من که افسرده شدم رفت.اگه جاریم هم تو ساختمونمون نبود اونا خوب بودن ولی جاری کار رو خراب کرده
منم تو یک ساختمونم .خیلی بد زندگیمو دارن میپاشن از هم دیگه 😕😑دعا کنیم براهم خونه دار بشیم لطفا
منم اولا خیلی سختم بود به ویژه اینکه شوهرم وقت و بی وقت منو تنها میذاشت و میرفت پیششون. ولی الان دیگه عادی شده منم شاغل شدم سرم با کار خودم گرمه زیاد برام مهم نیستن.
خوبیهایی هم داره مثلا بعضی وقتا غذا میفرستن برامون
من
از همون روز اول سعي كردم كمتر خونه باشم همش ميرفتم خونه مامان خودم
بعدشم الان هم اگر كاري با هركدومشون داشته باشم قبلش زنگ ميزنم خونشون بعد مثلا ميرم پشت درشون ....
اونام يادگرفتن زنگ بزنن
اصلا صميمي نشدم باهاشون هربارم كه دعوت نهار شام ميشم مثل كساييكه خونشون دوره ميخوام برم ي شكلاتي چيزي ميبرم با خودم شوهرم ميگه ٢ط راه كه شكلات نميخواد ولي من ميگم هميشه رسمي بايد رفتار كرد
منم طبقه بالاشونم سختیاش بیشتره
خخخ من هفته ای یه بارم بهههه زووور میرم خونشون اصلا خوشم نمیاد از رفتو آمده زیادی مادرشوهرم اینام به این رفتارم عادت کردن😊
