من مجردم
ي خاستگار داشتم خيلي دنبال من بود يعني باهم اشنايي داشتيم اززمان دانشگاه
ي روز اومد ك با مامانم حرف بزنه حرفاي اخرش
مامانم مخالف بود كلن
بهش گفت عاشق چيه دختر من شدي؟ اين نه بلده غذا بپزه نه كار خونه ميكنه دست ب هيچي هم نميزنه و كلن انقد بد گفته بود
بعد در ادامش خاسنگارم گفته بود اره ميدونم اينم ميدونم ك بچه هم نميخاد حوصله بچه بزرگ كردنم نداره