پریشب خیلی عادی با همسرم نشسته بودیم که بهش گفتم عزیزم از صبح قربونم نرفتی ها اونم یهو شروع کرد به داد و بیداد کردن نمیدونی من خوشم نمیاد از این حرفا ، تو دوست داری همش اعصاب منو بهم بریزی
در حالیکه من ی سردرد هم میگیره میمیرم زنده میشم
بهم گفت همش دنبال بهونه الکی هستی در واقع اونا برا من بزرگن
اگه تاپیک های قبلی رو بخونین میدونین چی میگم
منم عصبی شدم داد زدم گفتم میخای از درد های بزرگتر بگم ؟
نه میزاری وسایلمو باز کنم ببینم تو خونم نه پول میدی بهم نه مسافرت میبری اینم از اخلاقته نمیشه حرف زد باهات
من دیگه نمیمونم پیشت اه
گفت ناراحتی برو خونه بابات کسی حلوتو نگرفته
وقتی داشتم میرفتم اومد جلومو گرفت گفت بمون فردا صبح برو منم گفتم نه بابام جلو دره
الان دو روز شده نه زنگ زده نه پیام نه اومده دنبالم