افسرده شدم
انگیزه ای برای زندگی ندارم
دوست دارم تنها باشم برای همین روزا ها همش خوابم شب ها بیدارم یعنی طوری شده دوازده ظهر میخوابم نه شب بیدار میشم به شدت عاشق تاریکیم نور اذیتم میکنه
از یک طرفی دور و اطرافم تنش زیادی هست
اصلا دوست ندارم بیرون برم یعنی الان یک ماهه از خونه پامو بیرون نذاشتم و چون هفته بعد باید برم دانشگاه مجبورم از خونه بزنم بیرون
همیشه دوستام میگن بریم بیرون ولی من میپیچونم هربار میگم خستم حوصله ندارم حتی خوابگاهم میرم همش تو خوابگاهم فقط تا دانشگاه میرم بر میگردم
دوست ندارم خیلی با ادما حرف بزنم یعنی فقط تا یکجایی ادما رو میتونم تحمل کنم بعدش باید دورم خلوت بشه
زندگیم کلا بهم ریخته دیگه واقعا دارم جوونیمو میسوزونم چقدر مگه من زنده هستم که این مدتم بخوام انقدر افتصاح بگذرونم