شوهرم دوهفته ماموریته تا سه ماه دیگه خودمم هشت ماهه باردارم تو این دوسال هر دوهفته که شوهرم ماموریت بوده خونه بابام بودم خانواده شوهرم که کلا قیدشونو زدم خیلی داغونن یک ساله علنا مادرمو خوارم میگن نیا غر میزنن هی ولی من چاره ای ندارم نمیتونم تنها خونه بمونم خونمون امنیت نداره باردارم میگن پاشو کار کن شاغلم هستم وقتی از سرکار میام توان راه رفتن ندارم هست ماهمه اخه میگن تو هم خرج کن ولی یک ساله ورشکست شدیم خوب میدونن از قسطامون نمیمونه کرایه سرکارمو به زور جور میکنم خیلی اوضاعم بهم ریخته اصلا درکم نمیکنن بخدا منم دوس ندارم برم بابام هی اصرار داره واقعا مرگمو از خدا میخام جالب اینه من به این ازدواج راضی نبودم دوسال تمام باهام قهر بودن الان که ازدواج کردم هی طعنه میزنن یه آدم چقد میتونه بدبخت باشه هشت ماهه نتونستم چیزاییو که هوس میکنمم بخرم یعتی نمیبینن؟؟؟خیلی از خدا شاکیم خییییییلی