سلام
ما از اول ازدواجمون خیلی با هم دعوا نداشتیم چون تا وقتی یکیمون ناراحت میشد سریع با هم حرف میزدیم و اینکه بعد از فوت داداشم از دعوا خیلی میترسم
برادرم چندین ماهی میشه که فوت کرده و خیییلی بهش وابسته بودم توی این چند ماه کسی که واقعا کنارم بوده همسرم بود
خیلی باهام راه اومد منو برد تراپی توی درسام کمکم کرد از کار خودش زد همش میخواست شادم کنه از نیازش گذشت با اینکه میدونم چقدر براش سخت بود
دیروز سر ی موضوعی دعوامون شد و این بدترین دعوای زندگی مشترکمون بود تا جایی که به داد بیدادو شکستن ظرف رسید
برای اولین بار هم جاشو از من جدا کرد رفت اوی مبل خوابید تازه میخواست مشت هم بهم بزنه که زد به میزو وسایل روی میزو شکست بعد دستش خون اومد میخواستم کمکش کنم دشتسو پانسمان کنه پسم زد نزدیک بود بیوفتم
اصلا انگار ی ادمه دیگه شده بود
خیییلی ناراحتم از دیروز باهام حرف نمیزنه حتی دیگه نگاهمم نمیکنه قلبم داده میترکه
دلم میخواست از مامانم بپرسم که باید چیکار کنم ولی دوست ندارم مشکلات زندگی مو با خانواده ها درمون بزارم
میشه کمکم کنید بگید باید چکار کنم ؟