2777
2789

جالب بود..ی داستان کوتاه از چارلزبوکوفسکی

میگه:زمستان بود. جان می کندم در نیویورک نویسنده شوم.

سه یا چهار روز بود لب به غذا نزده بودم. فرصتی پیش آمد تا بالاخره بگویم : “می خوام مقدار زیادی ذرت بو داده بخورم”
و خدای من!

مدت ها بود غذایی این همه به دهانم مزه نکرده بود. هر تکه از آن و هر دانه مثل یک قطعه استیک بود. آنها را می جویدم و راست می افتاد توی معده ام. معده ام می گفت :

متشکرم! متشکرم! متشکرم!

مثل آنکه توی بهشت باشم همینطور قدم می زدم که سرو کله ی دو نفر پیدا شد.
یکیشان به آن یکی گفت: خدای بزرگ!

طرف مقابل پرسید : چه شده؟

اولی گفت : آن یارو را دیدی چه وحشتناک ذرّت میخورد!

بعد از آن حرف،،، دیگر از خوردنِ ذرّت ها لذت نبردم.
به خودم گفتم : منظورش از وحشتناک چه بود؟!!

من که توی بهشت سِیر می کنم …........

من که.........

گاهی به همین راحتی با یک کلمه، یک جمله، یک نیشخَند یا حالتی از یک چهره می توانیم مردم را از بهشت خودشان بیرون بکِشیم و این واقعاً بی رحمانه ترین کاری ست که انجام می دهیم!!!!

مواظب باشیم ،،ندانسته کسی را از بهشتی که برای خودش ساخته بیرون نکنیم..!

با عرض پوزش اسم کاربریها یادم نمیمونه!                                        سوال ورزشی دارید میتونید بپرسید.
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز