تاپیک های قبلم گفتم که خاستگارم ۱۳ سال از خودم بزرگتره
خانمه زنگ زد قرار بزاره بریم بیرون
بعد بابام گفت خودت رو مجبور نکن بچمی هر چقد بدم باشی برا منی بچه منی رو سر من جا داری
بابام گفت با کسی ازدواج کن دوستش داشته باشی درسته پولداره اما با کسی ازدواج کن که باهاش دلخوش باشی
گفت تا عمر دارم دارم در خدمتتم من با اذیت تو سرما و گرما زحمت کشیدم بزرگت کردم
بابام گفت تو خوشگلی و با حجابی رو دست نداری پاک زندگی کردی با هیچ نامحرمی حرف نزدی
گفت به خودت بها بده
بابام میگه اون ۵۰ سالش شد تو تازه سی و خورده ای سالت میشه تو جوون اون پیر
وایی قربونت برم باباجونم بغلش کردم گریه کردم دستشو بوسیدم از دست مامانمم بوسیدم بغلش کردم
هوووف دلم گرم شد حس کردم کوه پشتمه