بچه ها من پدر مادر ندارم.شوهرم چند وقت بود هر چی میشد منو میزد وقتی بحث میکردیم دیگه اون شب خیلی زد منم هیچی نگفتم صبح بلند شده ساعت هفت صبح یخچال میکوبه دیدم من هی هیچی نمیگم این تمون نمیکنه بجای اینکه من ناراضی باشم این ول نمیکرد خلاصه ظرف رو زمین بود زد خورد کرد هی بچه هام نگاه میکردن رفت چمدون برداشت عکسای عروسی همرو خورد کرد منم فقط نگاه میکردم گفتم تا هر چی من کوتاه بیام این هارتر میشه رفتم خونه مادربزرگم ک عمم هست به هوای مدرس بردن دختر بزرگم بچه کوچیک گذاشتم پیشش رفتم خونه مادر بزرگم.عمم وقتی فهمید دیوونه شد زنگ زد بهش فحش داد اونم اومد با دختر کوچیکه م بغلش عمم هی میزد تو سر صورت اون اینم هیچی نگفت فقط زوری منو کرد تو ماشین برد.زنگ زد مادرشوهرم اومد...