دوباره ماجرای حموم عمومیه
ی آقایی بود قوز داشت خیلییییییی همه مسخرش میکردن ی روز دوستش بخاطر قوزش مسخرش کرد اینم ناراحت شد دلش گرفت
شبش رفت حموم با ناراحتی حموم کنه دید دارن تو حموم دست میزنن اماده میشن برای عروسی گفتن ما عروسی داریم
میگه دیدم چقدر ذوق دارن براشون شعر خوندم اونا ام کلیییییی خوشحال شدن ، اومدن پشتمو کیسه کشیدن من ی لحظه احساس کردم سبک شدم
خداحافظی کردم ، اومدم بیرون فهمیدم قوزم نیست!