از شوهرم متنفر شدم
هرروز خونه مامان باباشیم
دیروز گف از صبح بیا بریم من گفتم نمیام تازه اومدیم میخام درس بخونم
صبح از ۹رف شب ۱۲برگشت مام تو خونه اجاره ای هستیم و همسایمون خوب نیس منو گذاش تو خونه رف شهر دیگه پیش خانوادش
داداشمم زنگ زده به باباش که ساعت دوازده هس پسرت رفته خونه؟
اینم اومد آمپر چسبونده بود رف حموم اومد گف از قصد شیر آب و باز کردی (منم فیلم میدیدم اصلا از جام بلند نشده بود)
یکم گنده گنده حرف زد که من ادمای مثه ت رو ت دستم مبچرخونم و فلان...
بعد اونو ول کرد شروع کرد داداشت نمیتونه تو زندگیم دخالت کنه اصلا کیفم میکشه دفعه بعد ساعت ۳میام و ایناا ...
منم اصلا هیچی نگفتم
پتوشو برداشت رف اونور خابید منم گریه کردم کل شبو
خودش منو میزاره خونه میره بعد بهم میگه تو بهم توجه نمیکنی😐
انقد خستم میخام برم از این خونه (۳ماهه عروسی کردیم)