یه روانیه دلم خیلی گرفته
از بچگی لباسای پسرونه تنم میکرد و هر هرروز تو خونه غر میزد که چرا پسر نشدم تلافی حرف بقیه رو سر من خالی میکرد کتکم میزد
بزرگتر هم شدم همین زندگی، حق ارایش نداشتم با دوستام بیرون میرفتم صد مدل حرف پشت سرم در میاورد و با خواهر عوضیم مسخرم میکردن که تو زشتی فلان
الان شاید پیر شده زیاد کار نکنه ولی همیشه حسرت روزای گذشتکو میخورم
یه روز جوری موهامو کشید از اون روز به بعد موهام میریزه
یاد گذشتم میفتم حالم بهم میخوره
دلم خیلی گرفته
هروقت یکی تاپیک میزنه که بدبختم فلان حداقل تو زندگیش نقطه عطفی بوده من اونم نداشتم ۲۰ سالمه تاحالا تو زندگیم یه مسافرتم نرفتم
مشکل مالی نداشتیم مادرم روانی بوده و پدرم یه عوضی که تنها چیزی که ازش یادم دنبال عیاشی بود