کلن از اول عادتش ندادم همیشه تو سکوت بخوابه
برای همین برام راحت بود
زودم بلند میشدم اکثرن پسرم تو ماشین در حال برگشت به خونه خوابش میبرد
جاییم شب میموندم اتاق خواب داشتیم جدا ( فقط خونه پدر و پدرشوهرم شب موندم)
مهمونی هم اصلن اصلن کسی رو دعوت نمیکردم
اگر مجبور بودم کسی خودش میومد
از شب قبل (وقتی شوهرم میومد بچه رو میدادم بهش ) نصف بیشتر کارهارو میکردم
چیز زیادی برای فرداش نمیموند