سلام دوستان یه مسعله ای گیر کردم
من چند روز پیش یکی از خاله های شوهرم از شمال اومده بود خونه مادرش یعنی مادربزرگ شوهرم یکی دیگه از خاله های شوهرم هم خونه مادربزرگ شوهذم بود اون از مشهد اومده بود اونجا
بعد من دعوتشون کردم خونه م یعنی دوتا خاله های شوهرم که از شهر دیگه اومده بودن و مادربزرگ شوهرم و دعوت کردم خونه م
بعد یکی دیگه از خاله های شوهرم همیشه خونه مادربزگ شوهرمه ولی خونه ش تو همین شهر خودمونه ولی هر وقت مادربزرگ یا خاله های دیگه ش و دعوت میکردم اونم میومد چون یه جورایی کارای مادربزرگه رو اون انجام میده
بعد ولی این بار من اونو دعوت نکردم به خاطر یه سری دلخوری ها
یکی از دلخوری هام این بود که ماه پیش پسرش که ۱۳و۱۴سالش بیشتر نیست ناهار خونه مون بود تنهایی و من ساندویچ درست کردم برا ناهار نصف ساندویچش اضافه اومد دادم باخودش ببره خونه بخوره شبش که رفتیم خونه مادربزرگش خاله شوهرم یعنی مادر پسره گفت این چی بود دادی به بچم پر پیاز بود بچم دوست نداشت و فلان همش سیب زمینی خالی بود و سوسیس نداشت توش و بد بوده و فلان ت منم خندیدم گفت سوسیس خونگی بوده خاله میدونید کیلویی چند خریدیم و من چیز اشغال درست نمیکنم و سوسیس خونگی بوده و بازاری نبوده که گفت نه و فلان و هر چندم پولش باشه مثل گوشت که نیست و گوشت گرونه یعنی منظورش این بود گوشت ارزش داره و باید میپختی حالا سوسیسم هر چند گرون ارزش نداره
اصلا یه چیزایی گفت من سرم سوت کشید و چند نفرم اونجا بودن من انقد خجالت کشیدم ولی هیچی نگفتم
همین خاله ش همیشه مادرشوهر و خواهرشوهرمو دعوت میکنع ولی دریغ از یه بار که منو دعوت کنه ولی من سالی یه بار دعوتش کردم ولی اون هرگز