شوهری دارم که صبح تا شب سرکارمیره..اخرشم 8گرو 9 هستش... با من صحبت نمیکنه حرف مشترک نداریم صبح تا شب شب تا صبح هر وقت باشه فقط این صدای تلویزیون و بچه ست که میاد... اون تو اتاق میخوابه من تو پذیرایی.. بیرون نمیریم مهمونی نمیریم خیلی وقته طلاق عاطفی داریم... خونواده ای دارم که خواهرم باهاشونه و من جایی واسه برگشت ندارم... فامیلی داره که فقط تو کار دخالت و سوتی گرفتن هستن... خونه ای دارم 40 متری بدون پنجره پیلوت و بدون ذره ای اکسیژن... شوهری که اجازه بیرون رفتن نمیده خودشم نمیبره حرفی نمیزنه افسرده ست منم افسرده شدم... بینمون فقط فحش رد و بدل میشه و گاهی هم چاشنی کتک...
خدایی دارم که اون بالاست و یه نیم نگاهی به من ننداخته ... فقط ممنونشم که یه بچه داد تا باهاش سرگرم بشم...