من پدربزرگم سرطان داشت هی گفتن نرو نرو من گهگاهی با ترس و لرز قایمکی میرفتم ولی مفهمیدن نفرینم میکردن ناراحت از دستم میشدن طفلی فوت شد زنگ زدن گفتن مرد ولی نیا منم یسر رفتم و برگشتم سوم هفتم هم گفتن نیا دیروز زنگ زدم گفتم مراسم چهلش کیه بابام گفت فردا بعد گفت حرف گوش کن تو نیا
عید میشع میگن تو نیا خونه عمت نرو خونه خالت نرو زنگ بزنن اگه بیرون باشم میگن برگرد خونه حتی خونه ماهم میگن نیا از شهریور باهام قهرن فقط بابام گاهی چی بشه میاد خونم یکمی میشینع میره وصیتم کردن سر خاکشون نرم دیروز براش پیام دادم گفتم من معلولیتی چیزی دارم که از نشون دادن من به دیگران خجالت میکشید منو از کنار جوب پیدا کردید چیه
بخدا هرکیم میبینه منو میگه واقعا تو دختر فلانیی چقد تو خوشگل و نازی انقد احترام نگهمیدارم انقد محترم رفتار میکنم باهمه نمیدونم چشونه هیچ کجا میگن نرو خستم کردن از دیشب سه بار بابام بهم زنگ زد بعد اون پیام دگ جوابشو ندادم یبارشو گفتم شوهرم جواب بده بگه رفتم سرویس بچه رو بشورم دگ زنگ نزد دلم باهاش صاف نمیشه همیشع میگه نیا