بچه ها ما یکی از آشناهامون مرده
فردا خانوادم قراره برن اونجا و من تنهام
منم به نامزدم گفتم بیا خونمون تنهام
گفت نه نمیتونم بیام
فک کن ی نفر به بابات خبر بده بگه ی پسر قد بلند اومده بود تو خونتون
گفتم همه خبر دارن ما نامزدیم این چ منطقیه
بعد گفتم خوابم میاد قطع کردم
امروز پنج میل زده بود
عروسی یکی از آشناهای دورمونه که برم خرید
حقیقتش اصلا دلم نمیاد با این منطقی که داره اون پولو خرج کنم
میخوام پولو بزنم به حسابش چون واقعا نمیدونید چ حالی شدم وقتی دلیل اورد و گفت نمیتونم بیام
واقعا دلم شکست
در صورتی ک نامزد ابجیم له له میزد موقعیت پیش بیاد بیاد خونمون با ابجیم تنها باشن💔