2777
2789
عنوان

بچه ها مادربزرگم دم مرگش بیاین

94 بازدید | 5 پست

بچه ها مادر بزرگم یه روز قبل از مرگش بیماربود برااولین بار بعداز بیست وپنج سال اومد خونه دخترش که خونه منم میشد 

خدایا شکرت که دراین همه هیاهو روزگارمن هنوز آروم آرومم

بعد من باردار بودم بهش گفتم مامانجون من باردارم بهم گفت بچه ات پسره گفتم چی صداش ضعیف بود بهم گفت بچه ات پسره ولی باناراحتی گفت

خدایا شکرت که دراین همه هیاهو روزگارمن هنوز آروم آرومم

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

من نمیدونسم مادربزرگم زود تنهامون میذاره خیلی هم وابسته بودم بهش بعدااین حرفش فرداش از خونم رفت صبح تا ظهر رسید فوت کرد دیگه من توخواب توهمی شدم شبایی بود که فقط خواب مادربزرگم خوابای عجیب غریب میدیم بهم سر میزد برام خوراکی می اورد ولی اومد که پسرمو باخودش ببره😭

خدایا شکرت که دراین همه هیاهو روزگارمن هنوز آروم آرومم

دیگه حالم بدتر شد خونواده شوهرم رفتن پیش یه دعا نویس قدیمی بود پیر بود کارش خیلی خوب بود معروف بود فورا که رفتم پیشش گفت همزاد داری گفت این پیرزن خودش توبارداری بچه اش پسر بود بچه شو ازدست داد وقتی از مادرشوهرم دخترش میشه پرسیدم گفت اره مادرم پسرشو توهشت ماهگی ازدست داد

خدایا شکرت که دراین همه هیاهو روزگارمن هنوز آروم آرومم
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز