یه دختر خاله داشتم اجنه داشت خونشون ولی خود ادمای خونرو اذیت نمیکردن بعد میگفت بابام اومده خواب بوده یهو تو خواب انگار ک مثلا کسی گلوشو فشار بده داشته خفه میشده هی گفته زینب زینب کمک داره خفم میکنه بعد میگفت هیچ کس تبوده...بعد گفت خلاصه بابام حالش بهتر شده گفته یه چیز وحشناک یهو گلومو فشار داده گفته دیگ نیا تو این خونه...خود دختر خالم میگفت میشینم چای بخورم تنهام انگار یکی اروم میگه زینب زینب یا یه چیزی گم میکنم میگ برو فلان جاس میرم میبینم اره اونجاس
من
اتفاقا یکی داشت صحبت میکرد ، همین حرف شمارو‌زد ، که چندتا کوتوله اندازه کف دست دیده ، یه بار هم میگفت نصف شب رفتم سرویس که تو حیاط بود و دو روستا دعوت بوده ، یه پیرزن نصف شب رو لب دیوار نشسته بوده 😁
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
35 ثانیه پیش
35 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
