پدرشوهرمو میگم سر هرچی که میشه توی راهپلهها داد میزنه
حس بدی دارم چون مادرشوهرم گفته بود یه نفر بیاد بازیافتیها رو ببره. من توی بازیافتیها نون کپک زده انداخته بودم. اونا همه بازیافتیها رو نگاه کردن(واقعا نمیدونم چرا این موضوع رو نمیدونستم که نون کپک زده رو نباید توی بازیافتی انداخت یعنی اصلا به این قضیه دقت و توجه نکرده بودم هیچوقت!) هیچی دیگه... همسرم که شب اومد خونه، پدرشوهرم مثل همیشه شروع کرد توی راهپلهها داد بزنه که "پلاستیک بازیافتی بو میداده نونها کپک زده بوده و ما جدا کردیم..."
خیلی احساس شرمندگی کردم. ناراحت و عصبانی شدم واقعا
همه چی من زیر نظره اینجا خیلی بده
سرزنش نکنید لطفا دلداری بدید حالم بده