من ۱۵ سالم بود که به خاطر خانواده مجبور به ازدواج شدم بچه ندار حالاهم شوهرمو دوس دارم ۲۳ سالم شده اما مغزم بدرد زندگی دیگه نمیخوره من زشتم من پررررر حرفم من چاقم من مضطربم من عصبیم من پرخوابم وشبها بی خواب قرص میخورم بشدت وضع مالی خرابی دارم من افسردم اینستارو باز میکنم میگم من اصلا چیم خیلی تلاش کردم که بهترین باشم اما شکست خوردم از خودم متنفرم و روزی هزار بار ارزوی مرگ میکنم وبرتراز همه توی همه رژیماهم شکست میخورم بهم بگید با این چاقی با این پر حرفی چه غلطی بکنم هیچی از من نمونده برای ادامه دادن