من بایه اقا پسری پنج سال فاب فا ب بودم قصدمونم ازدواج بود خانواده هاهمه درجریان بودن...  بعدازعید م قول داده بود بیاد خاستگاری..  من خیلی صبرکردم خیلی چیزاروتحمل کردم 
تیکه های سنگین بقیه ک بگیر نیست ولش کن
یا مثلا غیرتی بودن زیادش رابطه ما جوری بود ک بعد ازپنج سال روزی ده بار بهم زنگ میزدیم و ازحال هم خبرداشتیم بیرون هفته ای یبار میرفتیم..  
خلاصه بگم دعوای اول ک تولدش ک براش گرفتم یک ماه پیش شروشد من تولد گرفتم اخرش باهم دعوامون شد با ناراحتی برگشتیم خونه یکی دوروز فاصله گرفتم بازدوباره اشتی کردیم..  بعد ی هفته ای گذشت ماهیچ مشکلی نداشتیم من دیدم اصن اسم بیرون نمیاره گفتم چرا اصلا نمیگی بریم بیرون گف اره بریم بیرون ک سردرد درس کنی برام بازمن ناراحت شدم هیچی نگفتم گذاشتم یک هفته بگذره ببینم میگه یان اینسری خودم بهش گفتم چرا نمیای دنبالم هی منوپیچوند..  گف یکی دوروزدیگه ازاونجا من شروکردم دعوا فحش ک توداری منودست بسرم میکنی عوض شدی  خلاصه چهارتامن گفتم چهارتااون گف من قطع کردم بعش اس دادم اززندگیم گمشو بیرون نمیخام دیگه ارتباطی داشته باشم باهات  خدافظی کردم الان ده روزه ک ازهم بی خبریم هیچ زنگی بمن نزده ولی تواینستام پسوردم داره هی میاد پیجم نگامیکنه.. بنظرشما من چیکارکنم ب این قهرادامه بدم؟ چون ما تواین پنج سال هیچ وقت بیشتر ازدوسه روزنشد ک بی خبرباشیم چون همیشه یکی کوتامیومد بیشترم من اون خیلی مغروره ولی واقعا دلم تنگ شده😞😞😞😞💔💔