دیشب امد دنبالم خیلی دیر رسید ساعت 11 بود
من خونه پدرم بود تا خونه خودم دوساعت راهه
خیلی خسته بود چقددد خانوادم اصرار کردن که بمون
گفت نه باید برم راه افتادیم
یه تیکه چشماش خواب رفت
بخدا نزدیک بود چپ کنیم لاستیکش پنچر شد
یک ساعت بیشتر تو جاده موندیم تا پنچیرگیری کرد
منم گفتم اخیش کاش چپ میکردیم میمردی
یا من میمردم دیگه از دست این زندگی
راحت میشدیم خب شب خونه پدرم میموندی
فردا راه می افتادیم میگه من از خانوادتت متنفرم
منم گفتم بدرک ایشالله تصادف کنیم
چقد این ادم بیشرفه اخه