منو شوهرم داشتیم عشق و حال میکردیم باهم دیر اومدم بعد یه دعوای بعد آشتی کردیم خب باید بیشتر وقت میگذروندیم
بعد از در اومدم بابام یه جوووووری نگام کرد گفتم چیه؟ خب شوهرم مسموم شده بردمش دکتر سرم زده
گفت چش شده سرطان زده به قلبش😐(((ایشالا سرطان بزنه به قلب داداشای خودش)))
بعددیگه چیزی نگفتم اومدم تو اتاقم
متاسفم برای پدر مادرایی که حال خوش رو از زوج هایی که این روزها براشون خاطره میشه میگیرن
من همیشه باید ۱۰/۵ - ۱۱ خونه باشم
امشب ۱۲ اومدم 💔