همیشه وقتی میرم خونشون دوست دارم از لحظه ای که میرم تا لحظه ای که برمیگردم خونه کنارم باشه منتها اون دوست داره بره بیرون پیش رفیقاش
وقتی میبینم لباس بیرون میپوشه تکتک سلول های بدنم نرفتنش رو داد میزنن وقتیم صدای در میاد بال در میارم اما اون از این بدش میاد ، دوست نداره بمونه خونه
بعضی وقتام ظهرا تا ۲و۳ خوابه منم باید منتظر بمونم بیدار بشه که بره بیرون ی دور بزنه بعد بیاد ناهار بخوریم
خودش هم بهم میگه بیا ، البته واسه این میگه برم غذا بپزم چون مادر نداره ... اگرم نرم یک هفته دعوا و ناراحتی ...
من خیلی دوسش دارم خیلی زیاد حاضرم هرکاری کنم که به چشمش بیام که دوسم داشته باشه داره ها ثابت شده که داره ولی احتراممو نداره خیلی راحت جلوی جمع ضایعم میکنه .. رازدارم نیست اگه ی اشتباهی کنم دعوامون بشه کاری میکنه همه متوجه بشن