قبلا بحث داشتیم یا قهر و اینا. ولی دیشب دیگه بدترینش بود.
بعد شام رفتیم خونه داداشش.
صاحبکار جدید شوهرم زن هست. کابینت سازه. بعد دیشب خونه اونا، شوهرم داشت از زنه تعریف میکرد که چقد خفنه و فلانه و اینا. بعد گفت این خودشم کابینت سازه و قبلا کارگاه داشته و اینا.
یهو زنداداشش گفت وای خوشبحالش چه هنری داره ماچی هیچی.
زنداداشش کلا اعتماد بنفسش خیلی پایینه و یه مقدار زیادی هم حسوده.
حالا من اون وسط میخواستم اینو آروم کنم بگم بابا همچین چیزیم نیست، گفتم بنظر من که کابینت سازی یه کار مردونه ست بابا.
یهو شوهرمو میگی انگار فحش خوار مادر دادی بهش.
جدی میگما خیلی برخورد بهش که چرا تو اینطوری میگی کابینت سازی کجاش مردونه س اون هنرمندها فلانه بیساره.
در همون حین زنداداشش یهو منفجر شد رو به من که اره حتما ناخون کاری زنونه س؟؟ پس خیاطی تو چیکار کردی؟؟ بدبخت اون چرخو میفروختی باهاش یخچال میخریدی.
منو میگی. همینطوری هاج و واج. هم بغض کرده بودم هم چیزی نمی گفتم و دیگه ادامه ندادم....