چهار ساله عقدم
مشکلات زیادی داشتم تو این چهارسال
متاسفانه خانوادم و شوهرم تو این مدت باهم رابطشون بهم خورد
الانم نزدیک شیش ماهه خانواده شوهرم برای عروسی زنگ میزنن و بابام جواب نمیده
چند تا مشکل عمیقا ذهنمو درگیر کرده شوهرم میگه خونه رو تو روستا بسازیم چون زمین دارن ( خانواده شوهرم روستایی زندگی میکنن ک با شهر ی رب فاصلست)
و بیشتر از این ناراحتم ک میدونم این تصمیم تحت حرفای خانوادشه
گرچه خودش هیچوقت اینطوری نمیگه و میگه تصمیم خودش
(خرج ساخت خونه رو پدرش میده)
و با کلی اصرار من قبول کرد فعلا تا ساخت خونه داخل شهر اجاره بریم تا بسازیم بعد چند سال بیایم روستا اگر من سختم شد باز همون شهر بیایم ....
البته ک فعلا پول اجاره همون خونه تو شهرم خودمون نداریم
حاضرم نمیشه طلامو بفروشیم
و الان تقریبا پنج روزی میشه خونه مادرشوهرمم
شوهرمم میگه بمون تا خانوادت خبرتو بگیرن وگرنه نرو...