اولین باری که عاشق شدم رو خوب یادمه
عاشق یه دختر تبریزی که وقتی باهام قهر میکرد میگفت:جونِ من،باهات گَهرم
حتی موقعی هم که دلخور بود،جونم گفتناش تموم نمیشد
آدم تو نوجوانی پر از هیجان و انرژیه
با دلهره و کلی استرس شارژ میخریدم بهش زنگ بزنم
شمارشم دو رقم آخرش فقط با من فرق داشت
شماره خودمو تا قبل از این که اون بیاد تو زندگیم حفظ نبودم،اول برا اونو یاد گرفتم و از شماره اون برا خودمو حفظ شدم
موقع زنگ زدن بهش از بس دستان میلرزید،چند باری اشتباهی به کسی دیگه زنگ زدم
فارسی رو با شیرین تمرین حالت ممکن صحبت میکرد،آدم دلش میخواست هرچی کلمه که توش «قاف»داره رو بهش بگه تا اون تکرارشون کنه
آخرین باری که با هم حرف زدیم از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه
علی رقم سن کمش طرح تموم لباس هایی که روشون کار میکرد توی یه جشنواره معتبر انتخاب شده بودن
برام یه شال گردن با عکس خودش و یه جعبه شکلات فرستاد اومد دم در خونه مون
آخرین جمله ای که بهم گفت مثل یه گلوله آتیش تموم قلبمو سوزوند
گفت: همیشه دوستم داشته باش...
فرداش دیگه هیچوقت از خواب بیدار نشد
میگفتن از خوشحالی انتخاب شدن و از این که قرار بود بفرستنش ترکیه دوره ببینه قلبش ایستاده
اما فقط قلب اون نبود
قلب منم واسه همیشه ایستاد
حالا هر وقت دلم تنگ میشه شالگردنشو میندازم دور گردنم
حتی اگه وسط چله تابستون باشه،برام فرقی ندارد
عطر دستاشو با تموم وجودم حس میکنم
رفیقه نیمه راه!
میخواستم باهات گَهر کنم،اما دلم نیومد
هنوزم دوستت دارم...