دیروز با شوهرم رفتیم بنگاه برای اجاره ی خونه...بعد بابام بهم گفت بذار من برم تو نمیخواد بری شوهرم گفت نه بابات نیاد خودمون بریم ....بعد دیشب شوهرم شب کار بود .... گفت به بابات بگو به صاحب ملک بگه ما دیگه نمیشینیم چون اجاره را بالا برده خیلی ...بعد بابام با صاحب ملک مون همکاره آخه ...بعد بابام گفت من زنگ نمیزنم خودتون بزنید بهتره..بعد صبح شوهرم از شرکت اومد گفت بابات زنگ زد به فلانی گفتم نه گفته خودتون زنگ بزنید گفت نکنه ناراحت شده دیروز گفتیم نیا بنگاه گفتم فکر نکنم حالا شایدم شده باشه اصلا مهم نیست آخه بعد گفت خب چرا باید ناراحت بشه و گفتم من راستش ناراحت شدم چون تو گفتی بابات نیاد الکی منم از کارم انداختی ... دوباره گفت من کی گفتم نیاد گفتم خودت گفتی نیاد منم الکی آموزشگاه را کنسل کردم خب میذاشتی اون میومد ...بعد هی میگفت نه باید بابات ناراحت میشده یعنی چی که ناراحت شده گفتم ولکن چرا یه چیزو میکشی انقد ...گفتم ناراحت نشده بعد اون هی داشت ادامه میداد خب ناراحت شده که دیشب زنگ نزده ... گفتم ول کن چقدر خاله زنکی...گفت بابات خاله زنکه خلاصه هی بحث کردیم ..گفتم تو بیخود میکنی به بابام میگی خاله زنک...و خلاصه هی بحث کردیم گفت تو به خاطر بابات داری بحث میکنی با من ...گفتم حق نداری بی احترامی کنی گفت من دیشب نخوابیدم اصلا مغزم جواب نمیده و کلی بحث دیگه گفت میرم خونه مامانم گفتم برو و رفت