شدم عین دختر بچه ها
چند تا تاپیک قبل صفر تا صد زندگیم هست
من مطلقه هستم
یکسال و یکماه اومدم خونه بابام
کارای اداری طلاق در حال انجامه
۴ ماه پیش بعد چند سال شانسی ب این پسر پیام دادم و حرف زدیم
نمیدونم بنا بر شرایطم
عاشقش شدم یا چی
اما دلم میخادش
تو این ۴ ماه دعوا زیاد داشتیم
چت و اینا بوده ولی خب حل شد
حرفامون اصلا عاشقانه نیست بیشتر شوخی و غرغر های منه
حتی مکالمه تلفنی نداشتیم
اما دلم میخادش
بهش هم اعتراف کردم گفت نه و چقد داغون شدم اینجا تاپیک زدم
اما همچنان گفت رفیقت میمونم
من تو فاز ازدواج نیستم
هر چند برا من و اون درصدش یکه
شهر دور
شیعه سنی
و.. قومیت فارس و لک و...
خلاصه ک بعد اعتراف حرف دلم بازم باهم بودیم اما کمتر
این چند روزا بیشتر خیلی بیشتر شد
چون ی قهری کرد دو هفته نبود سر حرفای من
بعد دو هفته شوخی شوخی پیام دادم با ی پست اینستا ک تو پرنسس هستی
بعد اومد گفت میشه خر نباشیم بذار رفیق باشیم چشه مگه
گفتم باشه و همه چی فرق کرد
لحن پیام و اینا کم کم فرق کرد
عزیزم و جان و...
همش میگف صدات میزنم بگو جان و...فرق کرد
من ک از قبل دلباخته بودم بیشتر شده ملکه ذهنم
اما اون مرده سنگه خیالش نیست
من خراسان رضوی ام اون همدان
همش میگف تا عید میام ببینمت
اما الان ب کار اداری پیش اومده برا دوستم باید بره تهران
خانوادم الکی راضی کردم ک ی تفریح چهار پنج روزه برم تهران
یاد این پسر هم افتادم گفت شاید بیام
من دروغ گفتم ب خانوادم چون دوستم گفت من میرم برای کار اداری معلمی تو هم بگو میخای برا همین بیای
و در کمال تعجب برای اولین بار خانوادم راضی شدن