زندگی که من داشتم خیلی قشنگ بود شوهرم پاشو گذاشت تو زندگیم بچه بودم ۱۶ سالم بودو ۱۸سالش بود هوا اینطوری بارونی بود عاشقم کرد با اون چشماش با اون لبای برجسته چشم و ابروی مشکی اون ریش های مشکی با خطی که انداخت بود رو صورتش واقعا چهره ستودنی داشت چهره جذابی از اون رومانا با قد ۱۸۴هیکل توپر بزرگتر از سنش دیده میشد با یه کوچلو اخم و مظلومیت کوچلوی تو چشاش مدام بهم پیشنهاد میداد مدادم میگف برید بهش بگید عاشقشم فامیل بودیم تقریبا آشنا کوردیم
میگف جز تو رو نمیخام عاشقتم از درد عشقت خواب و خوراک ندارم من با قد ۱۵۲ ۵۰کیلو ••صورت گرد با ابرو های مشکی کشیده چشای مشکی مژه های کم دماغ نچرال عملی لبای قلوه ای صورت لپ دار صاف بدون لکه و جوش هردومونم چهره تمیزی داشتیم بلاخره عاشقش شدمو ۲سال رل بودیم بابا های دوتامونم معلم بودن میگف الا بلا میام خاستگاریت دانشگاهم تموم بشه جهشی میخوند . ۱۸سالگی دانشگاهو تموم کرد و ۱۹اومد خاستگاریم با هزار مصیبت راضیشون کردیم :) نامزدی سخت گذاشت مثلا همه میرفتن بیرون من همش بهم توهین میشد حرفای بد میزد گوشیمو ازم گرف یه خراب داد بعد یه مدت قهر هه مثلا تولد یه گوشی برام خرید :) مثلا دا ...که یبارم اومد خونه بدجور کتکم زد چون سر یه دعوا گف ج* ن *ده منم گفتم ** نزدیک ترین کسته اومد خونمون ناجور کتکم زد تو اتاق بی سرو صدا ولی ترسیدم چیزی نگفتم ما کوردا اینطوریم که معتقدیم زن فقط باید تحمل کنه همه چیو، اومدم خونشونو عروسی کردیم دعوا داشتیم خیلی .دو سال اول یه کتک کوچلوی هم بود اما به حدی همو دوست داشتیم به حدی حالم باهاش خوش بود دیگه نمیدونم اونم اینطوری بود یا نه ولی اونطوری نشون میداد همش منو میگرف بغل میکرد به بابا مامانش میگف به خانوم چیزی نگید تروخدا گناه داره مریض میشدم همش دکتر قرص نوشیدنی بیا ببرمت حموم هاش هعی دلم میگرف مینشست کنارم میگف من خیلی دوست دارم سر جرعت حقیقت پامو میبوسید میگف جرعت چیه این خانوم ملکه منه میرفتم خونه بابام ۵۰۰زنگ میزد بیا بسه دلتگتم طبقه پاین باباش اینا بودیم مهمون که زیاد بودن دختر نبود خودش میومد باهام ظرفارو میشست (هفففف چشام پرههه)روزی ۳بار عاشقم عاشقم بود میرف سر کار استاد کار ام دی اف هستش که دو سالی که زنش شده بودم میرف سربازی پاییز پارسال سربازیش تموم شد :) افتاده تو سایت شرط بندی چن ماهی بود ولی مهم نبودم برام ۱۰۰ملیون بدهی بالا اورده بود همه طلا هامو تقریبا ۳۰ملیون باقیش باباش کمکش کرد دادیم بدهی هاش صاف شد تحمل نارحتیشو مگه داشتم نمیزاشتم یه اخم بیاد رو صورتش بهم قول داد دس میکشه ولی باز رف توش ۴ماه زمستون و بهار بیکار فقط بکوب خونه بود دعواش هم میکردن گوشش بدهکار نبود منم حامله بودم میرف گپ های تلگرام ۲شب میومد میخوابید میرفتیم پیشش پا میشد الکی به بهونه اب میرف بعد یه جا دیگه مینشست میگف برو یه چیزی برام درس کن میدونستم بهونه میاره تا به حرف اومدم دعواش میکردم صدامو میبردم بالا مگه چیکارت کردم مگه چمه چرا ازم فرار میکنی بعد یه مدت حرف میزد مدادم حرف میزد با یسری ادم ولی نمیزاشت صداشونو بشنوم :)و میدونی چی بهم میگف میگف تو روانی توهم زدی کتکم میزد نیا پیشم خون دماغ و کبود میشدم ولی لج میکردم باید بیای پیشم مگه اونا کین که نمیشناسم میگف دوستای پسر محازیمن منو مینداخت اتاق درو قفل میکرد صداشو میشنیدم میگف اره خونه تنهام الکی بعد ها فهمیدم میگف مجردم خونم فلان جاست ۲۷سالمه تنها چیزی که راس گفته بود شغلش بود وقتی تا ۷صبح اتاق تنها بودم چون به مرور خدا بزنه به کمرم بخدا تا ۷صبح حرف میزد🙂💔 یبار نیومد پیشم حتی یبار نگف برم ببینم چیکار میکنه هنوز یادم میاد نفسم قطع میشه اونقد بی توجهی میکرد کل روز کنارش رو به روش مینشستمم متوجه نمیشد حتی نگاهمم نمیکرد اصلا متوجه نبود میرفتم پیشش هم یا کتک بود یا میگف عزیزم من دوست دارم