من خودم دوشب پیش با شوهرم سرنگاه به زن همسایه بحثمون شد بعد یه سال که دست بزنشو کنار گذاشته بود
بدجور زدم
گلومو گرفت داشت خفم میکرد
لگد زد پشت کمرم وموهامو میکشید
منم بچم از ترس تو بغلم گریه میکرد
میخواستم برم خونه مادرم واما بجای اینکه دلمو به دست بیاره با زدن جلومو میگرفت
منم مجبورا بخاطر بچم نشستم که نترسه و فرداش رفتم خونه مامانم و تا اخر شب اومدم ولی به هیچ کس ویزی نگفتم
هرچند پدرومادرم از غم تو چشمام فهمیده بودن خسته ام
امروزخونه بودم که چون بنایی داریم حین جابه جایی مصالح با فرغون خورده زمین وفرغون چپه شده پاش ورم کرده و زخم شده
هرچند کمه ولی دلم خنک شد
دوست داشتم بدتر سرش بیاد تا بفهمه اگه به کسی نمیگم اون بالایی داره میبینه