بچها خواهش میکنم تا اخر بخونید😞شوهر خواهر شوهرم چندسال هیچ چیز بدی ندیدم ازش چند شب پیش خونمون بودن خانوادخ منم بودن بعد جلوی بابام و‌شوهرم هی با من شوخی دستی میکرد داشتیم بازی میکردیم این در صورتیه ک ما ب هم‌دستم نمیدیم حتا ،ولی خب بدون روسری ایم کلا خانواده شوهرم اینا،هی میزد رو دستم میگفت تقلب نکن یا پاشو حس کردم از قصد دراز کرد با پا میزد ب رون پام میگفت بیا یا مثلا من هی خودمم میکشوندم اون طرف ک فاصلم زیاد شه ازش داشتیم پاستور بازی میکردیم یهو ب بهونه اینک تو پاستور دست یارشو نگاه نکنم ک شوهرم بود، دست من و کشید گفت بیا اینور ببینم چه داره نگا میکنه،
فقط این ک دستمو کشید شوهرم دید بقیشو ندید وگرنه اتیشی میشد،بابام دوسه تا از حرکاتشو دید خیلی بدش اومد یکم اخماش رفت تو هم ولی خب چیزی نمیتونست بگه چون این ادم خیلی برای ما محترم بود بابامم خیلی دوسش داشت
تو پرانتز بگم چند سال پیش منو شوهرم دعوامون شد خونه اونا بودیم بعد دست من و گرفت کسی نبود برد تو‌اتاق گفت چیشده حس بدی گرفتم اون لحظه ولی چون مشکل داشتم خودم کلا یادم رفت
حالا از اون روز خواهر شوهرم ب بهونه های مسخره هی زنگ میزنه ب ما شوهر خواهر شوهرمم ب بابام و شوهرم زنگ زده ببینه مزه دهنشون چیه جوابشو ندادن
یعنی بیینه واکنش و برخوردشون باهاش چیه،از طرفی میگم شاید منظوری نداشته احساس راحتی کرده از طرفیم میگم شیش هفت بار شوخی دستی طبیعی نیست اصلابا منی ک بهش دستم نمیدم
از طرفی میگم علت اینک جلوی بابام و شوهرم اینکارو کرد چی بود؟؟؟؟لطفا هر چیزی راجب این موضوع ب ذهنتون میرسه بگید🙏🏻
نمیدوووونم😩😩😩
پی نوشت پست قبل❌دوستان من بلند نشدم چون همش میگفتم شاید بابام ندیده باشه رفتارشو نمیخواستم دید بابام ب اونا عوض شه اما بعدا فهمیدیم دیده ک رفت تو خودش،بعدم پاشدم رفتم اشپزخونه ب بهونه چایی دیدم دست چیدن منتظر منن، در گوش‌شوهرم گفتم دست اخر باشه،بعضیام میگن شوهرت مث سیب زمینیه نه اتفاقا خیلیم حساسه فقط چون غرق بازی بود متوجه نشد اخر شب گفتم ک فرداش میخواست بره سراغش بابام نذاشت
در مورد حجاااابم ما کل خاندان روسری نمیپوشن اما لباسای گشاد و بلنده ،دلیل نداره هر کس روسری. نمیپوشه مشکل داشته باشه،همه میدونن من حد و مرز دارم حتا دستم ب من نمیدن اما این از حد رد کرد عجیب بود خیلی هنوز تو شوکم
