سلام
دلم گرفته
برادرم پنج سال به یه دختر خانوم بود،همو خیلی دوست داشتن،خانواده ها هم در جریان بودن،آشنای دورن
هر دو خانواده در یه سطح بودیم،ما از همه چیمون زدیم ک یه مغازه نقلی واسه داداشم دست و پا کنیم
خودشم همت کرد رونق داد مغازشو،ماشین خرید،افتاد دنبال پس انداز واسه خرید خونه ک خورد به کسادی بازار و قرض و قسط و...داداشم لیسانس داره
تو این زمان،دختر خانوم پرستاری قبول شد،یه ارث بسیار زیادی از پدربزرگش بهشون رسید ک زندگیشونو از اون رو به اون رو کرد
از اون زمان خواستگارای سطح بالاش شروع شد،تاجر،کارخونه دار،شرکت نفتی،داروساز،پزشک و...
این مدت پیغام و پسغام زیاد دادن به ما ک دخترمون خواستگار داره،شما برنامتون چیه؟
مامان من ک از پنج سال پیش حسرت این روزا رو داشت،کل طلاهایی که به نیت داداشم میخریدو با خیال اینکه این دختر خانوم قراره بپوشه،میخرید):
هر چی با داداشم صحبت میکنه،داداشم میگه نه!
میگه پا پیش نذارید،بذارید این دختر بره پی قسمتش):