امروز اولین روز امتحانات دانشگاهم بود و منم رفتم برای امتحان و امتحاناتم پشت سرهمه تازه دو ماهه پدر عزیزم رو از دست دادم.
شوهرم معتاده و هر وقت حالش خوش نیست خیلی بحث میکنه باهام ولی امروز جای بخاری نشسته بودم و داشتم درس میخوندم یک کیف مدارک از سفتا پرت کرد بهم منم پرت کردم سمتش گفتم آشغال عوضی بیشعور بیخود میکنی منو مزنی، بعد اومد محکم با کف دستش گذاشت بین دوتا کتفم مثل سیلی محکم رد دستش موند همونجوری تاپ تنم بود کشیدم و پرتم کرد پاره پاره شد لباسم.
خیلی حس بدی دارم دیگه این زندگی و این آدم رو دوست ندارم و دلمم نمیخواد مادرمو اذیت بکنم و سربارش بشم تازه بابام فوت شده و بچه کوچیک دارن😢