2777
2789
عنوان

برای موندن یا جدایی مرددم

198 بازدید | 31 پست

سلام خانمها

من ۱۳ ساله با شوهرمم

یه بچه ۶ ساله دارم


شوهرم اینقدر بدی بهم کرده که دیگه دوسش ندارم

و واقعا حضورش و دیدنش برام عذابه 

با تمام قلب و روحم دوست دارم ازش جدا بشم و نبینمش دیگه

چند ساله چون بچم کوچیکتر بود و خودمم از طلاق میترسیدم موندم و داشتم فکرامو میکردم و خواستم هر جوری که شده مدارا کنم باهاش و بسازم .موندم


ولی الان واقعا دیگه اذیت میشم کنارش

از دیدنش . شنیدن صداش حرصم میگیره


نمیتونم بدیهاشو ببخشم

الان در ظاهر بهتر از گذشته شده و عاقلتره و میگه بمون تا جبران کنم

ولی همه وجود من رفتنه

اصلا دیگه نمیتونم دوستش داشته باشم

دست خودم نیست و هیچ حسی دیگه بهش ندارم



بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

شما از کجا می دونین زندگی بعد طلاقش بهتر از الانش باشه که تشویقش می کنین😐

من میدونم الان انقدر حالش بده اگر ادامه پیدا کنه ممکنه افسردگی بگیره و هزار چیز دیگ حتی همین الانم میدونم ممکنه افسردگی داشته باش 

چندسالته ؟

شاغلی ؟ یعنی پشتوانه مالی داری ؟

خانوادت موافقن ؟

بچت چکار میخواهی بکنه بعدش ؟ 

ارامش ان است که درهرگام بدانی دست تو دردست خداست ❤😊  ... یادمون نره قرار همو زیر پستها ضایع کنیم        برای حاجت دل همه بگیم یاعلی  محترم جانی که پیام منو جوری ریپلای میکنی که بعدش متوجه میشی نه این مثل من ... نیست ،این تاپیک مخصوص شماست ، خوش باش 😁 بیا اینجا

از یه طرف فقط و فقط بخاطر بچم میگم بمونم و زندگی خودمو کنم


از یه طرف حرصم میگیره که بخاطر بچه همخونه ی ادمی که هیچ حسی بهش ندارم و دوست دارم برای همیشه از زندگیم بره باشم و به زور بچه داشتنم بمونم 


شما جای من بودین چکار میکردین؟

من کنارش اسیبهای روانی زیادی دیدم

همین الانم که به زور موندم روح و روانم داره نابود میشه از این استکبار و زوری موندن

خودم تنها بودم تصمیمم مشخص بود . طلاق و تمام

ولی  سر بچه میترسم

 میترسم که با تصمیم خودم زندگیش اینده اشو نابود کنم


دارم دیوونه میشم دروغ نگفتم 🥺


تو برزخم

تو باتلاقم🥺

اگر واقعا شب و روز این حسو داری و امتحان کردی حست عوض نشده خودتو عذاب نده. ما فقط یکبار زندگی میکنیم ...


دقیقا درست گفتی 

شب و روز این حسو دارم

زندگیم مختل شده

حتی تو خواب بهم بدنش بخوره هوشیار میشم و فاصله میگیرم 

همش رو مغزمه بودنش

اگ بهتر شده توصیه نمیکنم به جدایی جداشدن شرایط خاصی میخواد استقلال مالی پشتیبانی خوانواده و درنهایت ...


اون در ظاهر بهتر شده

ولی اصلا نمیخوامش

دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم

چون صد بار بهش فرصت دادم

و عین صد بارش ازش خوردم

دیگه دو سه ساله خیلی جدی و مصمم که نمیخوامش و بهشم فرصت دیگه ندادم

یعنی بگمم فرصت میدم دروغه

چون دیگه قلبا بهش اعتماد ندارم

من میدونم الان انقدر حالش بده اگر ادامه پیدا کنه ممکنه افسردگی بگیره و هزار چیز دیگ حتی همین الانم م ...

افسردگی

اضطراب

ترس

تشویش ذهن

همههه چی دارم

احساس عدم امنیت دارم

اینده ندارم کنارش

حس پوچی بی ارزشی بی هویتی

جدیدا هم کلا بی حس شدم

انگاری هیچ حسی ندارم

قلبم یخ زده

مرده متحرک شدم

دقیقا درست گفتی شب و روز این حسو دارمزندگیم مختل شدهحتی تو خواب بهم بدنش بخوره هوشیار میشم و فاصله م ...

اینطوری هر روز بیشتر از قبل آسیب میبینی. اینی که تو میگی معنای نفرته. خیلی سخته با نفرت زندگی کردن

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز