ما تو یه ساختمون زندگی میکنیم زمانی که ازدواج کردم خونه وسایل توش بود و من هیچی به سلیقه خودم نیست تو خونه ام، هیییچی، نمیخوام ناشکری کنم اما هر وقت میرم پیشش از سیلقه خوبش تو چیدمان خونه هایی که تا حالا زندگی کرده میگه، من درامدم اونقدرا نیست بتونم خریدای زیادی بکنم خیلیم اهلش نیستم، اما وقتی اینقدر پز خودشو میده حس میکنم داره به من تیکه میندازه، کلا با کاراش کاری کرده حس تعلق خاطر به خونه ام ندارم، حتی الانم میگم خونه ام با خودم میگم ایا میتونم بگم خونه ام یا باید بگم خونه مادرشوهرم،
دیدین بعضی وقتا میرید سفر برمیگردی حس آرامش دارین من برمیگردم اونطوری نیستم تازه الان یکم بهتر شدم اوایل که همش فکر میکردم موقت اینجام و انگار به زودی قراره بریم خونه خودمون، ولی خب خونه ای در کار نیست همش به خونه این و اون با حسرت نگاه میکنم به اینکه ادمها میتونن به سلیقه خودشون زندگی کنن،
نمیخوام ناشکر باشم الان خیلی بهتر شدم اما گاهی که میاد پز خودشو میده بدتر میشم، طوریه که احساس میکنم اجازه ندارم هیچ تغییری تو خونه بدم و باید از اونا اجازه بگیرم