از همه مردا متنفرم سگم اگه ازدواج کنم یه روز
بهترین مردیه که دیدم ولی این کارش تر زده تو همه چی
کلا خانواده‌ی بابام داغونن همشون همینجوری کثیفن اینم مث برادراشه
نمیتونم بگم چیشد ولی جوری اعصابمو بهم ریخت کل بدنم داره میلرزه
کاش مامانم اینقد ساده نبود کاش میفهمید دهنشو سرویس میکرد کاش همونقد که مامانم ادم پاکیه اونم همینجوری بود
دلم میخواد به مامانم بگم اخخخخ دارم میترکم
بگو ب مادرت
حقشه بدونه شوهرش چه رذلیه
تو بیخیال باش
من انقدر خیانت از مردای فامیل دیدم که...
ازکجافهمیدی
شاید مامانت میدونه. ولی صلاح نیست به شما بگه
.
بنظرم مامانت نفهمه بهتره
چون بشدت افسرده میشه
و بعدش خودخوری میکنه
کلی جنگ اعصاب پیش میاد
همون بهتر که ندونه
ببین اون چیزی که رنج و دردسر همراهش هست اگاهیه هر چی کمتر بدونی کمتر عذاب میکشی
به نظرم به جای مادرت این داستانو به روی پدرت بیار و ازش قول بگیر بخاطر توام که شده تمومش کنه
زندگی رو درست کن
از هم نپاشون
اگه یاور داری پدرت قلبا آدم درستیه
وقتی باهاش حرف بزنی و بگی حتی بخاطر کار تو از ازدواج ترسیدم
هر پدری هم باشه آب میشه از خجالت...
شاید تو بشی راه نجاتی برای اینکه پدرت از این مسیر در بیاد
اگه میتونی اینکارو بکن
مادرت بنده خدا هر چند حق داره که بدونه اما مطمعنا تماشای عذاب کشیدنش برای خودتم سخت تره
